|
|
|
|
جستجو در مقالات منتشر شده |
|
|
9 نتیجه برای مولوی
مریم مشرف، جلد 12، شماره 45 - ( 8-1383 )
چکیده
چکیده: آینه از نمادهای ریشهدار در ادبیات جهان است. در زبان سقراط، هنر آینهای است که جهان عینی را منعکس میکند. در طول تاریخ نیز آینه در زبان هنر این خاصیت را داشته است، در مقاله حاضر حضور نمادین آینه از دیرزمان تا شعر مولانا بررسی میشود. بخشی از سخن نیز درباره چنگ، آن ساز معروف است و از نقش همپایه آینه و چنگ هم در جای خود و در پایان مقاله سخن گفته شده است.
علی محمدی آسیابادی، جلد 16، شماره 60 - ( 4-1387 )
چکیده
مولوی در غزلی که بررسی ساختاری آن موضوع این مقاله است، برخی از دیدگاههای عرفانی خود را نه به صورت بیان صریح، بلکه از طریق ساختار غزل بیان میکند. این غزل دارای فرمی انداموار است و در آن، نشانه یا دالّی که بر "باد" دلالت میکند؛ اما در شعر حضور ظاهری ندارد، بلکه تبدیل به نماد شده است. غزل مورد بحث به دلیل ساختار ویژهای که دارد میتواند بخشی از تشخّص سبکی مولوی را در شعر نشان دهد.
عفت نقابی، جلد 16، شماره 62 - ( 8-1387 )
چکیده
در نوشتار حاضر، به دلیل اهمیت دل در ادبیات عرفانی بهویژه در مثنوی معنوی، جایگاه و منزلت آن در مثنوی مولوی تبیین شده و برای یافتن پاسخ به این پرسش که از نظر مولانا، کدام دل شایستگی گنجایی مقام حضرت حق را دارد، ابتدا از لحاظ لغوی و اصطلاحی قلب تعریف و وجه تسمیه آن مشخص شده، پس از آن اوصاف دل و اهمیت دلهای عرشی و ویژگیهای چنین دلهایی مورد بحث قرار گرفته و در پایان از موانع و حایلهای دل و ملکوت سخن رفته است.
عباس ماهیار، جلد 17، شماره 66 - ( 12-1388 )
چکیده
در این مقاله بیتی از دفتر ششم مثنوی مورد تحلیل قرار گرفته است که در آن تبریز به زبانی دیگر وصف شده است. بیت از داستانی است که در آن درویشی غریب به امید گرفتن وامی از محتسب تبریز بار سفر بسته و عازم آن دیار شده است. مولانا به هنگام رسیدن درویش غریب به تبریز بیتی چند از زبان درویش درباره تبریز و تبریزیان سروده که بیت مورد بحث ما در میان آن ابیات است و آن این بیت است: فرّ فردوسی است این پالیز را شعشعهیْ عرشی است این تبریز را مولانا در این بیت برای تبریز فرّ فردوسی قایل شده است و بر این باور است که عرش نور خود را بر تبریز و تبریزیان میپاشد. چند و چون این مدعا در سه بخش فردوس و تبریز و عرش و شعشعه آن با تکیه بر روایات و آثار عالمان دین و مورخان بر پایه تحقیقات کتابخانهای مورد کندوکاو قرار گرفته است. گفتنی است به کنایت و رمزهای عارفانه خداوندگار قونیه اشارتی نشده و معانی لغوی و غیررمزی مفردات بیت مورد توجه بوده است، تاچه قبول افتد و چه در نظر آید.
محمود فتوحی، جلد 21، شماره 74 - ( 3-1392 )
چکیده
چرایی همدلی و همراهی مولانا جلالالدین محمد بلخی با حاکمان سلجوقی و دستنشاندگان مغول در آناتولی درخلال غارت پایتخت خلافت اسلامی، پرسشی است که ذهن بسیاری از دوستداران مولانا را به خود مشغول کرده است. مسئله این مقاله بررسی رفتارهای سیاسی این فقیه و عارف پرنفوذ قونیه و تبیین مبانی نظری این رفتارهاست. برای تبیین مسئله، رفتارهای سیاسی مولانا را براساس اسناد تاریخی در سه سطح بررسی کردهایم: الف) توصیف ساختار قدرت در قونیه و گزارشی از روابط مولانا با سیاستمداران؛ ب) تفسیر رابطه رفتارهای سیاسی مولانا با ناخودآگاه سیاسی او؛ ج) تبیین چرایی رفتارها و دلیل وجود تناقض در عمل و اندیشه سیاسی وی. مقاله نتیجه میگیرد که خردهایدئولوژی "الزام اطاعت از اولیالامر"، همراهی متدینان با ظلمه و تأیید آنان را توجیه میکند. نیروی عظیم ایدئولوژی مانع آن میشود که فردی چون مولوی یا جامعه او بتواند از تناقضات بنیادین خود آگاه شود. ایدئولوژی نهتنها همهچیز را توجیه میکند، بلکه تناقضها را طبیعی جلوه میدهد.
ذوالفقار علامی، طاهره کریمی، جلد 24، شماره 80 - ( 6-1395 )
چکیده
در این مقاله با استفاده از نظریه شناختی استعاره معاصر، کارکردهای استعاره مفهومی «جمال» و خوشههای تصویری مرتبط با آن یعنی جهان، انسان، صورت (رخ)، آفتاب، آیینه و جز آن در غزلهای مولوی تحلیل و تبیین میشود. پژوهش حاضر به این میپردازد که پیوندِ میان استعاره و بنیانِ فکری شاعر به چه شکل است و مولوی چگونه توانسته است ازطریق استعاره جمال، ایدئولوژی خود را مطرح کند. بنمایه استعاره مفهومی جمال در گفتمانِ کلامی، براساس نظریه «رؤیت» است. رؤیت با ورود به گفتمان عرفان در بافتِ استعاری جمال قرار میگیرد و انتقال از ایده به استعاره و زبان هنری صورت میگیرد. از رهگذر بررسی استعاره جمال و خوشههای تصویری آن در مثنوی و دیوان شمس درمییابیم که «خداوند دیدنی است». این انگاره استعاری در ژرفساختِ کلّ اثر نمایان است. مولوی با توجه به این انگاره، جمال حق را در خردهاستعارههای حسن یوسف، جهان، انسانِ کامل، آفتاب و خوراک به تصویر میکشد و با کمک همین خردهاستعارهها دیدنیبودن خداوند را اثبات میکند. براساسِ مدلِ ارائهشده در این مقاله، میتوان از رهگذر مطالعه روابطِ میان استعاره و ایدئولوژی، بازخوانی تازهای از ادبیات فارسی بهویژه گفتمانهای عرفانی به دست داد.
داود واثقی خوندابی، مهدی ملک ثابت، محمدکاظم کهدویی، جلد 26، شماره 85 - ( 11-1397 )
چکیده
تأویل یکی از بنیادیترین اصول منظومه فکری اهل عرفان است. ارباب ذوق با قدرت علمی و شهودی خود در آنسوی ظواهر الفاظ و عبارات، معانی بکر و عمیقی از آیات قرآن و احادیث ارائه میدهند که جز در خاطر فضلا و عرفای بزرگ نگنجد. مثنوی معنوی از آثاری است که دیدگاهی تأویلی به قرآن و حدیث دارد. غور در مثنوی آشکار میسازد که مولانا در بسیاری از موارد از پوسته ظاهری احادیث عبور کرده و معنای عمیقتری از آنها ارائه داده است. سلطانولد نیز در جایگاه فرزند و مرید مولانا در مثنویهای سهگانه خود رویکردی تأویلگرا به احادیث دارد. او، اگرچه در زمینه تفسیر و تأویل احادیث نوآوریهایی دارد، در بیشتر موارد از منظومه فکری پدرش تأثیر پذیرفته است.
نگارندگان در این جستار رویکرد تأویلی مولانا را به احادیث در مثنوی معنوی بررسی میکنند و میزان و نحوه بازتاب این تأویلها را در مثنویهای سلطانولد آشکار میسازند. نتیجه پژوهش آشکار میکند که مولانا و بهتبع او سلطانولد سطحیاندیشی و اتکا به ظواهر متون دینی را درخور ارباب احوال ندانستهاند و معتقدند اولیای الهی، بهعلت اینکه صفات بشری را در وجود خود فانی کرده و از عقیله انانیت گذشتهاند، گفتارشان چونان وحی الهی از خطا مصون است و با قدرت شهودی و با استناد به تجربیات عرفانی خود میتوانند معانی ژرفی از معارف دین بیان کنند.
ثریا کریمی، رامین محرمی، مهین پناهی، جلد 30، شماره 92 - ( 3-1401 )
چکیده
مناقبالعارفین تألیف شمسالدین احمد افلاکی در شرح احوال خاندان مولوی و مشایخ طریقت مولویه نوشته شده و افلاکی در این کتاب شخصیتی اسطورهای و فراواقعی از پیشینیان و معاصران ترسیم کرده است. بسیاری از مسائل عرفانی مناقبالعارفین با مفاهیم اساطیری منطبق است و باورهای اساطیری در شکلگیری مطالب این تذکره عرفانی نقش دارد. در این پژوهش به این سؤال پاسخ داده میشود که مضامین عرفانی مناقبالعارفین در کدام مؤلفهها با مبانی اسطورهای الیاده تناسب دارند. در این جستار، مناقبالعارفین بهشیوه توصیفیـتحلیلی و با رویکرد اسطورهشناختی براساس دیدگاه الیاده تحلیل شده است تا میزان انطباق عرفان و اسطوره تشریح شود. نتایج بحث نشان میدهد که در این اثر، قهرمان مطابق کهنالگوها، از قبل بهعنوان منجی تعیین شده است. در چرخه زندگی مولوی میتوان بهترتیب مراحل شستوشو، تجدید حیات و تجلی را بهوضوح مشاهده کرد؛ او آیین شستوشوی مقدس را پیش از ورود به ساحت ناخودآگاه خود انجام میدهد و خود را برای پیوستن به ساختار قداست آماده میکند و در سفر درونی خود از مقتضیات بشری فراتر میرود و به رؤیت حقتعالی، فرشتگان، پیامبران و ارواح نایل میشود. همچنین، در مناقبالعارفین، بام مدرسه و خزینه حمام بهمنزله الگوی مثالی مرکز جهان است که ناسوت و لاهوت به هم پیوند مییابد.
دکتر مهین پناهی، دکتر علی محمدی آسیابادی، معصومه طاهری، جلد 32، شماره 97 - ( 11-1403 )
چکیده
mouseout="msoCommentHide('_com_1')" onmouseover="msoCommentShow('_anchor_1','_com_1')">مفهوم شادی، همواره موضوع علم اخلاق و عرفان بوده و با عناوین مختلفی مانند سعادت و خیر، بیان شده است. این مفهوم در فلسفه در قالب دو دیدگاه نسبت به سعادت بشری، یعنی دیدگاه لذتگرایی اپیکوری و سعادتگرایی ارسطویی بررسی شده است. شادی به شکل ساده، دو نوع است: شادیی که نقطۀ مقابل آن، غم و اندوه است و شادیی که نقطۀ مقابل ندارد و پایدار است. شادی نوع اول، شادی عوام و شادی نوع دوم، شادی خواص است. در فلسفههای اخلاق بر شادی پایدار، تأکید شده است. اپیکورس (341- 270 ق.م) فیلسوف دوران هلنیستی یونان باستان که به «فیلسوف شادکامی» معروف است، با تلقی لذتِ پایدار به عنوان خیر نهایی انسان، شیوۀ عملیای ارائه میدهد که به سعادت و شادمانی منتج میشود. در واقع، شادی مورد نظر اپیکور شادی نوع دوم است که نقطۀ مقابل ندارد و دائمی است.
جلالالدین محمد مولوی (604-672 هـ.ق) نیز یکی از عارفانی است که شادی در کلام او موج میزند. شادی مورد نظر مولوی نیز شادی پایدار است و با عوامل بیرونی و درونی زوال نمییابد. توجه به این موضوع در هر دو دیدگاه، باعث شد تا فرآیند دستیابی به شادی از دیدگاه اپیکور و مولوی بررسی شود.
روش: در این مقاله سعی شده است به روش مطالعۀ کتابخانهای و مقایسه و تحلیل دادهها؛ مخصوصاً در مثنوی و غزلیات شمس، بررسی شود که آیا بین شادیگرایی اپیکوری با شادیگرایی از دیدگاه مولوی ارتباطی وجود دارد یا خیر. روش ارائۀ اطلاعات از طریق مقایسۀ چند مؤلفه از دیدگاه اپیکور و مولوی دربارۀ شادی بر پایۀ تبارشناسی تاریخی است.
یافتهها و نتایج: با مطالعۀ دقیق در آرا و افکار اپیکور و سیرۀ عملی او، میتوان به این نتیجه رسید که لذت از نگاه اپیکور نه تنها لذتهای مادی و زودگذر نیست، بلکه او نیز مانند دیگر نظریهپردازان اخلاق باستان، غایت را با عنوان اودیمونیا یا شادی (سعادت) بیان میکرد. هدف فلسفه او رسیدن به شادی پایدار است. بدین ترتیب که انسان با ایجاد محدودیتهایی برای لذتجوییهای موقتی و ناپایدار خود، تلاش میکند به آتاراکسیا دست یابد. از سوی دیگر فلسفۀ عملی اپیکور به بیان مؤلفههایی میپردازد که با برخی از دیدگاههای عارفان مسلمان، از جمله مولوی دارای وجوه اشتراک است.
|
|
|
|
|
|