مثنوی مولوی بدون نام و ستایش خداوند آغاز میشود و در پایان نیز در داستان "دژ هوشربا" سرنوشت قهرمان اصلی داستان یعنی برادر سوم ناتمام مانده، رها میشود. گویی مولوی تداوم زمان را اصل و مدار هستی میداند که انسانها به نوبت و هر کدام به سهم خود این دایره هستی را میچرخانند. سنخیت و همسویی انسانها در باطن و اتصال آنها به حضرت حق از موضوعات محوری عرفان است که در مثنوی شریف نیز به گونههای متفاوت بیان شده است. داستان "پیر چنگی" که از دو شخصیت اصلی، یعنی عمر و پیر چنگی ساخته شده است دارای این رویکرد است. عمر و پیر چنگی از نظر ظاهر از دو جایگاه اجتماعی برخوردار هستند که به گونهای بیرابطه یا متضاد با یکدیگرند؛ اما در باطن سنخیتی بسیار قوی با یکدیگر دارند و در پایان داستان به یگانگی میرسند. تعامل و تبادلی که بین همه انسانها و کائنات ساری و جاری است.
بازنشر اطلاعات | |
این مقاله تحت شرایط Creative Commons Attribution-NonCommercial 4.0 International License قابل بازنشر است. |