مقالۀ حاضر در تلاش است تا یکی از اسرارآمیزترین و زیباترین حکایتهای بیدل دهلوی که شرححال زندگی خویشتن است را از منظر تئوریهای ژاک لکان، روانکاو فرانسوی پیرو مکتب فروید، به بحث و بررسی بگذارد. هدف اصلی، بررسی سیر تحول شخصیت اصلی داستان بر مبنای سه الگوی مهم از ناخودآگاه لکانی، مرحله آینهای ، مرحله نمادین و ساحت واقع است. علاوه بر آن، تفصیل و توضیح حالات روانی شخصیت اصلی داستان در پرتو تئوریهای فانتزی، دیگری، فقدان، ابژۀ کوچک و نظریۀ اختگی بازتاب روشنی مییابد. سوژۀ لکانی در داستان بیدل با خلائی عظیم مواجه است که برای پرکردن این حفره در وجود خویش، به دنبال همسانسازی خود با دیگری یا همان تصویری است که انوب نقاشی کرده است. سوژۀ چندپاره، خود را در قاب تصویر هماهنگ و بینقص مییابند و میکوشد که هویت از دسترفتهاش را در تصویر کامل بجوید، غافل از اینکه با ورود به مرحلۀ نمادین دچار انفصال و خطخوردگی میشود. وی با توسل به فانتزی سعی در زنده نگهداشتن توهم تکامل خود دارد، گرچه با ورود به امر واقع و رویارویی با ترامای این ساحت و عدم امکان برای نمادینهکردن دردهایش دست به خودکشی نمادین زده و به زنجیرۀ دالهای متواتر نظم نمادین پایان میدهد. مقالۀ حاضر به این نتیجه میرسد که بیدل در گذر از مرحلۀ آینهای با شناختی خیالی از خود، به بیگانگی مرحلۀ نمادین نزدیک شده و در امر واقع بهعنوان سوژهای روانپریش، مابین خیال و واقعیت مردد گشته و به مرگی نمادین روی میآورد.